کد مطلب:330026 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:340

ارزش اندیشیدن و فکر کردن
پیوند دین و حیاء با عقل



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جبرئیل از طرف خدا نزد آدم (ع ) آمد و گفت : ((ای آدم ! من از جانب خدا ماءمور شده ام تا تو را در انتخاب یكی از این سه خصلت ، مخیر سازم ، یكی از آن سه را بر گزین ، و دوتای آن را واگذار.))

آدم پرسید: آن سه خصلت چیست ؟

جبرئیل گفت : 1- عقل 2- حیاء 3- دین .

آدم گفت : در میان سه خصلت ، خصلت عقل و اندیشیدن را برگزیدم .

جبرئیل به حیاء و دین گفت : شما جدا شوید و عقل را به خودش واگذارید، حیاء و دین گفتند:

((یا جبرئیل انا امرنا اءن نكون مع العقل حیث كان ))

:((ای جبرئیل ! ما ماءمور هستیم كه همراه عقل باشیم و از او جدا نشویم )).

جبرئیل گفت : ((خود دانید، آنگاه به سوی آسمان عروج كرد و رفت .(7)



فرق بین عقل و ادب



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابوهاشم (كه یكی از فقهای اسلام در عصر امام رضا(ع ) و امام جواد(ع )... بود) می گوید: در محضر حضرت رضا(ع ) بویدم ، و افرادی نیز در آنجا بودند، سخن از عقل و ادب (نیروی اندیشه و اخلاق اسلامی ) به میان آمد، هر كسی چیزی می گفت ، امام رضا(ع ) فرمود:

((عقل از عطایای الهی است ، ولی ادب ، (مربوط به انسان است كه آن ) را با رنج و زحمت ، تحصیل می كند، بنابراین كسی كه در تحصیل ادب ، زحمت ، تحصیل می كند، بنابراین كسی كه در تحصیل ادب ، زحمت و رنج كشید، آن را بدست می آورد، ولی كسی كه در كسب عقل رنج و زحمت بكشد، جز بر نادانی خود نمی افزاید)).(8) (یعنی اصل عقل ، از موهبتهای خدادادی است ، و قابل كسب نیست ، ولی امور اخلاقی و ارزشهای انسانی ، قابل تحصیل است ، و می توان با زحمت و رنج در تحصیل آن امور، به درجه عالی ادب رسید)



ارزش تفكر عبرت آموز



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حسن بن صیقل می گوید: ((از امام صادق (ع ) پرسیدم : مردم از پیامبر روایت می كنند ((اندیشیدن یك ساعت ، بهتر از عبادت یك شب است ))، چگونه اندیشه ای است ؟)).

امام صادق (ع ) فرمود: هنگامی كه انسان از كنار خرابه یا خانه (رها شده ای ) می گذرد، بگوید:

((این ساكنوك ، این بانوك ، ما بالك لاتتكلمین ))

((آنها كه در میان تو سكونت داشتند، كجایند؟ آنها كه تو را ساختند كجایند؟ چرا سخن نمی گوئی ؟(9)

(به این ترتیب ، هم امام ، آن روایت را تصدیق فرمود، و هم چگونگی تفكر ارزشمند را بیان داشت ، و براستی كه چنین است ، فكری كه مایه عبرت فكری گر چه اندك باشد، بهتر از عبادات طولانی ، ولی سطحی و بی عمق خواهد بود).



كم ارزشی عبادت بدون عقل



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

اسحاق بن عمار می گوید: به امام صادق (ع )عرض كردم : همسایه ای دارم ، بسیار نماز می خواند و بسیار انفاق می كند و بسیار به حج می رود، و از او خلافی نسبت به خاندان رسالت دیده نشده است .

امام صادق (ع ) فرمود: عقلش چگونه است ؟ (یعنی آیا عقل اجتماعی و بینش دینی دارد؟)

گفتم :عقل ندارد، و از نظر فكری در سطح پائین است .

آن حضرت فرمود: ((لا یرفع بذلك منه )) ((او كه عقل ندارد، درجه اش ‍ به خاطر آن اعمال نیك ، بالا نمی رود)).(10)



عقل یا برهان راستین



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابن سكیت اهوازی ، از دانشمندان بزرگ و مشهور عصر امام دهم حضرت هادی (ع ) بود، و از محضر آن حضرت و امامان دیگر بهره های وافر برده بود، او روزی از امام هادی (ع ) این سئوال را كرد:

((خداوند چرا حضرت موسی (ع ) را با معجزه عصا و ید و بیضا و وسائل باطل كننده جادوی جادوگران فرستاد؟

و چرا حضرت عیسی (ع ) را با وسائل طبابت و درمان بیماریها (و شفای دردمندان و بیماران جسمی ) فرستاد؟

ولی حضرت محمد پیامبر اسلام (ص ) را، با معجزه بیان و شیوا خطبه های غرا و سخنان دلنشین فرستاد؟))

امام هادی (ع ) در پاسخ فرمود: در عصر موسی (ع )، آنچه كه بیشتر رواج داشت ، جادوگری قرار گیرد و بر آنها چیره شود فرستاد، او كارهایی كرد كه ساحران از انجام آن عاجز ماندند، و جادوهای جادوگران را باطل كرد و به این ترتیب ، حجت و برهان را بر آنها ثابت نمود.

و در عصر عیسی (ع )، بیماری فلج و زمین گیری زیاد شده بود، و مردم به پزشك و درمان ، نیاز شدید داشتند، از این رو عیسی (ع ) در همین راستا، از جانب خدا چیزی آورد، كه پزشكهای عصرش ، نظیرش را نداشتند، او به اذن خدا، مردگان را زنده می كرد، كور مادر زاد را بینا می نمود، اشخاص ‍ مبتلا به بیماری پیسی را شفا می داد و به این ترتیب حجت را بر آنها ثابت نمود.

ولی حضرت محمد، پیامبر اكرم (ص ) در عصری به پیامبری مبعوث گردید كه شیوه سخنوری و خطبه خوانی و شعر سرائی ، زیاد شده بود، آن حضرت ، مطالب بلند پایه و دقیق با بیان رسا و شیوا آورد، كه بر آنها برتری داشت و به این ترتیب حجت را بر آنها تمام كرد.

ابن سكیت : از پاسخ دلنشین امام هادی (ع )، قانع شد و عرض كرد: ((سوگند به خدا چنین پاسخی را از هیچكس نشنیده بودم )).

آنگاه ابن سكیت پرسید: در این زمان ، حجت خدا بر مردم چیست ؟

امام هادی (ع ) فرمود: ((آن حجت و دلیل ، ((عقل )) است ، كه انسان به وسیله عقل ، رهبر راستین را می شناسد و او را می پذیرد، و رهبر دروغین را می شناسد و او را تكذیب می نماید.

این سكیت : هذا والله هو الجواب : ((سوگند به خدا پاسخ درست ، همین است .))(11)



مراحل پیوستن عقل به انسان در مراحل مختلف



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

اسحاق پسر عمار می گوید: به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، داستان خودم را در رابطه با ملاقات با مردم ، و گوناگون بودن سطح فكری آنها در پذیرش ‍ سخنم ، با آن حضرت در میان گذاشتم ، و عرض كردم :

1- گاهی نزد بعضی از انسانها می روم ، قسمتی از سخنم را به او می گویم ، ولی او (با هوش تیزی كه دارد) همه سخن و مقصود مرا می فهمد.

2- و با بعضی دیگر سخن می گویم ، وقتی كه تمام سخنم را به او گفتم ، او مقصودم را می فهمد و به من جواب می دهد.

3- ولی با بعضی دیگر وقتی سخن می گویم ، مقصودم را نمی فهمد، می گوید: دوباره بگو، (به این ترتیب انسانها در درك مطالب ، متفاوت هستند، علت چیست ؟)

امام صادق (ع ) در پاسخ من فرمود:

(( آیا علتش را نمی دانی ؟ ))، گفتم : نه .

فرمود: شخص اول ، كه مقصود تو را از قسمتی از گفتار تو می فهمد، كسی است كه در همان هنگام كه نطفه بوده ، عقلش با نطفه اش بهم آمیخته است ، و شخص دوم كسی است كه : عقلش در رحم مادرش ، به او ملحق شده است ، ولی شخص سوم كه سخنت را نمی فهمد و می گوید دوباره بیان كن ، كسی است كه عقلش پس از بزرگ شدنش ، به او پیوسته است . (12)

بنابراین تیز هوشی و كند هوشی و میانه هوشی ، مربوط به ریشه های تعقل او است كه اگر زودتر به او ملحق شده ، تیزهوش می گردد و اگر دیرتر ملحق شده به همان نسبت ، كند هوش می شود.



آدم وسواس ، عاقل نیست



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از مسلمانان ، در وضو گرفتن ، وسوسه داشت ، چندین با اعضاء وضو را می شست ، ولی به دلش نمی چسبید و آن را نادرست می خواند و تكرار می كرد.

عبدالله بن سنان می گوید: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و از او یاد كردم ، گفتم : با اینكه او یك مرد عاقل است ، در وضو وسوسه می كند.

امام صادق (ع ) فرمود: ((این چه عقلی است كه در او وجود دارد، با اینكه از شیطان پیروی می كند؟))

گفتم : چگونه از شیطان پیروی می كند؟

فرمود: از او بپرس ، این وسوسه كاری از كجا به او روی می آورد؟، خود او جواب خواهد داد كه : ((از كار شیطان است ))(13)

چرا كه او می داند وسوسه و تزلزل درا اراده ، از القائات شیطان است ، زیرا خداوند(در قران در سوره ناس آیه 4، 5) می فرماید:

((من شر الوسواس الخناس - الذی یوسوس فی صدور الناس ))

:((پناه می برم از شر وسوسه های شیطان مرموز، كه در سینه های انسانها وسوسه می كند)) - ولی هنگام عمل بر اثر ضعف اراده ، قادر بر جلوگیری از اطاعت شیطان نیست )).



ارزش علم و دانش

علامه كیست ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر رسول خدا(ص ) بود، روزی آن حضرت وارد مسجد شد ناگاه دید گروهی در اطراف شخصی حلقه زده اند و به گفتار او گوش فرا داده اند، پیامبر (ص )، از آنها پرسید: این شخصیت كیست ؟

شخصی گفت : این شخص ، ((علامه )) است

پیامبر (ص ) فرمود: علامه یعنی چه ؟

گفتند: علامه كسی است كه از همه بیشتر به نسبتها عرب و رخدادهای بین انسانها، آگاهی دارد، و حوادث دوران جاهلیت و اشعار مردم آن عصر را می داند.

پیامبر (ص ) فرمود: ((این گونه علم ، نه برای آن كسی كه آن را نمی داند زیانبخش است و نه برای آنكه آن را می داند سودمند است ، سپس ‍ فرمود:

انما العلم ثلاثة : آیه محكمة ، او فریضة عادلة اوسنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل .

یعنی : ((علم سودمند و علم شرع بر سه گونه است .

1- اصول عقائد(كه براهین آیات روشن قران ، بیانگر است .)

2- علم اخلاق (كه مركب از لشگر عقل و جهل است ، و بر انسان واجب است لشگر عقل را بپذیرد و از لشگر جهل ، عدول و دوری كند).

3- احكام شریعت و مسائل حلال و حرام ، و غیر از این سه علم ، زیادی است )). (14)

(توضیح اینكه : علوم اصلی كه بر همه مسلمانان ، آموختن آن لازم است و در رابطه با دین و معاد، سودمند است ، همان سه علم مذكور است ، اما بقیه علوم اگر زیانبار باشند(مثل علم سحر و شعبده و طلسمات )، زیادی است ، و اگر مفید باشند مانند علم طب و كشاورزی و...، برگشتش به همان علوم سه گانه است .

و یا اینكه منظور از واژه (( فضل ))در حدیث فوق ، یكنوع استحباب باشد، ولی آموختن آن سه علم ، واجب است ، و كسی كه از آن سه علم بهده ندارد، علمهای دیگر برای او بی فایده است ).



علم با عمل !



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی به حضور امام سجاد (ع ) آمده با اشتیاق و شور خاصی از امام سجاد(ع ) چند سئوال كرد، و آن حضرت پاسخ سئوالهای او را داد، او اندكی توقف كرد و (حركت كرد و رفت ) بار دیگر بازگشت و سئوال دیگری را مطرح نمود، و تصمیم داشت همچنان به سئوالات خود ادامه دهد.

امام سجاد(ع ) برای آنكه به او بفهماند، علم برای عمل است ، نه انباشتن آن ، بدون عمل ، به او رو كرد و فرمود: در كتاب مقدس ((انجیل )) نوشته شده است :

((به آنچه دانسته اید، ولی عمل به آن نكرده اید، از آنچه نمی توانید نپرسید، زیرا اگر به اندوخته های علم ، عمل نگردد، موجب افزایش ‍ ناسپاسی و دوری داننده علم ، از خدا می گردد)).(15)

به گفته سعدی :

از من بگوی عالم تفسیر گوی را



گر در عمل نكوشی نادان مفسری



علم ، آدمیت است و جوانمردی و شرف



و رنه ددی به صورت انسان مصوری



بار درخت علم نباشد بجز عمل



با علم اگر عمل نكنی ، شاخ بی بری





معنی علم



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر رسول خدا(ص ) بود، مردی نزد رسول خدا (ص ) آمد و چنین پرسید: (( علم و دانش ، یعنی چه ؟ )).

پیامبر (ص ) فرمود: یعنی ((سكوت كردن )).

او پرسید: سپس چه معنی دارد؟

پیامبر(ص ) فرمود: ((گوش فرادادن ))

او پرسید: سپس چه معنی دارد؟

پیامبر (ص ) فرمود: ((به خاطر سپردن ))

او پرسید سپس چه معنی دارد؟

پیامبر (ص ) فرمود: ((عمل كردن به آن ))

او پرسید: سپس چه معنی دارد، ای رسول خدا؟

پیامبر (ص ) فرمود:((انتشار نمودن آن ))(16)



پرسش مسائل نامعلوم از آگاهان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حمزة بن طیار به حضور امام صادق (ع ) آمد و بخشی از سخنرانیهای پدر آن حضرت امام باقر(ع ) را در نزد آن حضرت بازگو كرد، هنگامی كه به فرازی از آن حضرت رسید، امام صادق (ع ) به او فرمود: ((همینجا توقف كن و ساكت باش )).

سپس فرمود: در اموری كه به آن رسیدید، و حكمش را ندانستید و برایتان مجهول و نامعلوم بود، وظیفه شما این است كه یا درنگ و سكوت كنید، و یا به پیشوایان راه هدایت مراجعه كرده و از آنها بپرسید تا شما را به راه راست هدایت نمایند و از راه گمراهی باز دارند، چنانكه خداوند (در قران ، آیه 43، و نحل و 7 انبیاء) می فرماید:

((فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا یعلمون ))

:((اگر مساله ای را نمی دانید، از آگاهان (اهل قران ) بپرسید)). (17)



وسعت علم و آگاهی امامان (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سدیر یكی از شاگردان امام صادق (ع ) می گوید: با چند نفر از شاگردان ، در مجلس نشسته بودیم ، ناگاه امام صادق (ع ) وارد آن مجلس شد، ولی در حالی كه خشمگین بود، در مسند خود نشست و با ناراحتی فرمود: ((تعجب می كنم از مردمی كه می پندارند ما علم غیب می دانیم ، جز خدا هیچ كس علم غیب نمی داند، من می خواستم فلان كنیزم را به خاطر خطائی كه كرده بود بزنم ، او گریخت و نمی دانم كجا رفت و پنهان شد )) (بنابراین ، چطور من علم غیب می دانم ؟).

آنگاه امام صادق (ع ) از آن مجلس برخاست و به خانه اش رفت ، من همراه ابوبصیر و میسر، به حضورش رفتیم ، و عرض كردیم : ((قربات گردیم ، سخن شما را در مورد كنیزت شنیدیم ، و ما می دانیم كه شما علم زیادی دارید، و علم غیب را به شما نسبت ندهیم )).

آنگاه امام صادق (ع ) به سدیر فرمود: آیا قران نمی خوانی ؟

سدیر گفت : می خوانم .

امام صادق (ع ) فرمود: آیا این آیه را در قرآن دیده ای كه خداوند می فرماید:

((قال الذی عنده علم من الكتاب انا آتیك قبل اءن یرتد الیك طرفك ))

: ((اما كسی كه ( آصف برخیا وزیر مسلمان ) دانشی از كتاب ( آسمانی ) داشت ( به سلیمان ) گفت : من آن ( تخت بلقیس ) را پیش از آنكه چشم به هم زنی نزد تو خواهم آورد)) (نمل - 40)

عرض كردم : آری این آیه را در قرآن خوانده ام .

امام صادق (ع ) فرمود: ((آیا آن مرد (آصف ) را شناختی كه در نزد او چه اندازه از علم كتاب بود؟ ))

گفتم : شما به من خبر دهید.

فرمود: ((به اندازه یك قطره آب نیست به دریای اخضر)).

پرسیدم : چقدر عل اندك داشت .

آنگاه امام صادق (ع ) پس از سخنی فرمود: ای سدیر! آیا این آیه را در قرآن خوانده ای كه خداوند می فرماید:

((قل كفی بالله شهیدا بینی و بینكم و من عنده علم الكتاب .))

: ((بگو ای محمد! گواه بودن خدا و كسی كه در نزد او علم كتاب است ، بین من و شما كافی است )) (رعد - 43)

گفتم : آری خوانده ام .

فرمود: آیا كسی كه علم همه كتاب در نزد او است داناتر است تا كسی كه قسمتی از علم كتاب در نزد او است ؟

گفتم : البته آن كسی كه همه علم كتاب ، نزد او است داناتر است .

و در این هنگام امام صادق (ع ) به سینه خود اشاره كرد و دوبار فرمود: ((سوگند به خدا، تمام علم كتاب در نزد ما است ))(18)

(توضیح اینكه : احتمال دارد در مجلس كه امام ، خشمگین بود، افراد مخالفی حضور داشتند و امام تقیه كرد، ولی در مجلس دوم كه با شاگردان برجسته اش خلوت كرده بود، حقیقت را گفت كه خداوند، امامان معصوم (ع ) را به علوم غیب ، بهره مند نموده است و علم آنها به مراتب از علم آصف برخیا، وزیر سلیمان (ع ) بیشتر است ).



فقیه كامل كیست ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابان بن تغلب می گوید: در حضور امام باقر(ع ) بودم ، شخصی مساءله ای پرسید، و آن حضرت پاسخ آن را داد، سئوال كننده گفت : ((فقهاء چنین نگویند))

امام باقر (ع ) فرمود: وای بر تو، تو هرگز فقیهی دیده ای ؟

((ان الفقیه حق الفقیه : الزاهد فی الدنیا، الراغب فی الاخرة ، المتمسك بسنة النبی (ص )))

:((فقیه كامل كسی است كه : زاهد در دنیا، و شیفته آخرت ، و چنگ زننده به سنت پیامبر(ص ) باشد))(19)



ولایت فقیه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عمربن حنظله می گوید: از امام صادق (ع ) پرسیدم : ((دو نفر از خودمان در مورد ارث یا وام ، نزاع دارند، برای محاكمه و داوری ، نزد سلطان و قاضیات وقت (سلاطین جور) می روند))، (آیا كار درستی می كننند؟).

امام صادق (ع ) فرمود: ((كسی كه در موضوعی ، حق یا باطل نزد آنها برای محاكمه برود، همانند كسی است كه نزد طاغوت برای محاكمه رفته است ، و آنچه دستگاه طاغوتی ، حكم كند- گر چه حق مسلم باشد - آنچه می گیرد مال حرام است ، زیرا آن را به حكم طاغوت گرفته است ، با اینكه خداوند در قران فرمان می دهد كه به طاغوت ، كافر باشند، آنجا كه می فرماید:

((یریدون ان یتحا كموا الی الطاغوت و قد امروا ان یكفروا به .))

: ((می خواهند محاكمه خود را نزد طاغوت ببرند، با اینكه خداوند آنها را ماءمور كرده كه به طاغوت ، كافر گردند)) (نساء - 60)

پرسیدم : پس این دو نفر در نزاع خود به چه كسی مراجعه كنند؟)).

امام صادق (ع ) فرمود: نظر كنند به شخصی از خود شما كه حدیث ما را روایت می كند، و در حلال و حرام ما نظر می افكند، و احكام ما را می فهمد، حكمیت و داوری او را بپذیرد، قد جعلته علیكم حاكما...

((همانا من او را حاكم شما قرار دادم ، اگر طبق دستور ما حكم داد، و یكی از آن دو نفر از او نپذیرفت ، حكم خدا را سبك شمرده ، و ما را رد كرده است ، و آنكه ما را رد كند، خدا او را رد كرده است ، و (گناه ) این ، در مرز شرك به خدا است )).

پرسیدم : اگر هر یك از آن دو نفر (فقیه ) در حكم خود اختلاف داشتند، و این اختلاف ، به خاطر در حدیث شما پدیده آمده بود، و به حكم آن دیگری ، اعتنا نشود... (20)



نهی امام كاظم (ع ) و امام صادق (ع ) از قیاس



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سماعة بن مهران می گوید: به حضور امام كاظم (ع ) رفتم و عرض كردم : ((خداوند كار تو را سامان بخشد، ما گروهی از شیعیان به گردهم اجتماع می كنیم ، هر مطلبی كه پیش می آید، هر گاه حكم آن را ندانیم ، با هم درباره آن مذاكره می نمائیم ، نزد خود نوشته ای (شامل مسائل ) داریم كه این هم از لطف شما است كه خدا به ما عطا كرده ، وقتی كه مساءله كوچكی پیش ‍ می آید و حكمش را نمی دانیم ، پس از مذاكره ، نظیر آن مساءله را كه حكمش ‍ معلوم است نزد خود داریم ، آن مساءله را كه حكمش معلوم نیست به مساءله ای كه حكمش معلوم شده ، قیاس و سنجش می نمائیم ، و مساءله را كشف می كنیم .

امام كاظم (ع ) فرمود: ((شما را با قیاس (در احكام ) چه كار؟ همانا گذشتگان شما به خاطر قیاس ، هلاك شدند))، سپس فرمود: هنگامی كه حكم مطلبی نزد شما مجهول ماند، در این - اشاره به لبهای خود- بجوئید ( یعنی از ما بپرسید ما پاسخ شما را بدهیم ) خدا ابوحنیفه را لعنت كند كه می گفت : علی (ع ) چنان گفت ، من چنین می گویم ، اصحاب چنان گفتند و من چنین می گویم ، سپس فرمود: ای سماعة ! آیا هیچگاه در مجلس ‍ ابوحنیفه بوده ای ؟

گفتم : ((نه ، ولی این سخن او است )) (كه می گفت علی (ع ) چنین می گوید، و من چنین می گویم ...)

سپس پرسیدم : آیا پیامبر (ص ) احكام تمام نیازهای مردم را آورد؟

امام كاظم (ع ) فرمود: ((آری ، و آنچه را تا قیامت به آن نیاز دارند آورد)).

گفتم : آیا چیزی هم از بین رفت ؟

فرمود: نه ، همه نزد اهلش محفوظ است . (21)



روزی ابوحنیفه به حضور امام صادق (ع ) آمد، آن حضرت به او فرمود: به من خبر رسیده كه تو قیاس می كنی ؟

ابو حنیفه گفت : آری .

امام صادق (ع ) فرمود: ((قیاس نكن ، چرا كه نخستین شخصی كه قیاس ‍ كرد، ابلیس بود، آن هنگام كه از طرف خدا ماءمور سجده بر آدم (ع ) شد، گفت : ((خدایا تو مرا از آتش آفریدی ، ولی آدم (ع ) را از گل خلق نمودی ))، آنگاه بیش آتش و گل قیاس كرد (و گفت آتش از گل ، برتر است ، پس من آدم را سجده نمی كنم )، اگر او نورانیت معنوی خلقت آدم را با نور و روشنایی آتش ، قیاس می كرد، می دانست كه كدامیك از این دو نور، بر دیگری برتری دارد، و پاكیزگی نور معنوی را بر نور آتش می فهمید.(22)



توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی

مناظره منكر خدا با امام صادق (ع ) و مسلمان شدن او



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در كشور مصر، شخصی زندگی می كرد به نام عبدالملك ، كه چون پسرش ‍ عبدالله نام داشت ، او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) می خواندند، عبدالمك منكر خدا بود، و اعتقاد داشت كه جهان هستی خود به خود آفریده شده است ، او شنیده بود كه امام شیعیان ، حضرت صادق (ع ) در مدینه زندگی می كند، به مدینه مسافرت كرد، به این قصد تا درباره خدایابی و خداشناسی ، با امام صادق (ع ) مناظره كند وقتی كه به مدینه رسید و از امام صادق (ع ) سراغ گرفت ، به او گفتند: ((امام صادق (ع ) برای انجام مراسم حج به مكه رفته است ))، او به مكه رهسپار شد، كنار كعبه رفت دید امام صادق (ع ) مشغول طواف كعبه است ، وارد صفوف طواف كنندگان گردید، (و از روی عناد) به امام صادق (ع ) تنه زد، امام با كمال ملایمت به او فرمود:

نامت چیست ؟

او گفت : عبدالملك (بنده سلطان )

امام :كنیه تو چیست ؟

عبدالملك : ابوعبدالله (پدر بنده خدا)

امام : ((این ملكی (یعنی این حكم فرمائی كه ) تو بنده او هستی ( چنانكه از نامت چنین فهمیده می شود) از حاكمان زمین است یا از حاكمان آسمان ؟ وانگهی (مطابق كنیه تو) پسر تو بنده خداست ، بگو بدانم او بنده خدای آسمان است ، یا بنده خدای زمین ؟ هر پاسخی بدهی محكوم می گردی )).

عبدالملك چیزی نگفت ، هشام بن حكم ، شاگرد دانشمند امام صادق (ع ) در آنجا حاضر بود، به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمی دهی ؟

عبدالملك از سخن هشام بدش آمد، و قیافه اش درهم شد.

امام صادق (ع ) با كمال ملایمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود، بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو كنیم ، هنگامی كه امام از طواف فارغ شد، او نزد امام آمد و در برابرش نشست ، گروهی از شاگردان امام (ع ) نیز حاضر بودند، آنگاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد:

امام : آیا قبول داری كه این زمین زیر و رو و ظاهر و باطن دارد؟

منكر خدا: آری .

امام : آیا زیر زمین رفته ای ؟

منكر خدا: ((نه )).

امام : پس می دانی كه در زیر زمین چه خبر است ؟

منكر خدا: چیزی از زیر زمین نمی دانم ، ولی گمان می كنم كه در زیرزمین ، چیزی وجود ندارد.

امام : گمان شك ، یكنوع درماندگی است ، آنجا كه نمی توانی به چیزی یقین پیدا كنی ، آنگاه امام به او فرمود:

آیا به آسمان بالا رفته ای ؟

منكر خدا: نه .

امام : آیا می دانی كه در آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟

منكر خدا: ((نه ))

امام : ((عجبا! تو كه نه به مشرق رفته ای و نه به مغرب رفته ای ، نه به داخل زمین فرو رفته ای و نه به آسمان بالا رفته ای ، و نه بر صفحه آسمانها عبور كرده ای تا بدانی در آنجا چیست ، و با آنهمه جهل و ناآگاهی ، باز منكر می باشی (تو كه از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آنها كه حاكی از وجود خدا است ، ناآگاهی ، چرا منكر خدا می شوی ؟) آیا شخص عاقل به چیزی كه ناآگاه است ، آن را انكار می كند؟)).

منكر خدا: تاكنون هیچكس با من این گونه ، سخن نگفته (و مرا این چنین در تنگنای سخن قرار نداده است ).

امام : بنابراین تو در این راستا، شك داری ، كه شاید چیزهائی در بالای آسمان و درون زمین باشد و نباشد؟

منكر خدا: آری شاید چنین باشد (به این ترتیب ، منكر خدا از مرحله انكار، به مرحله شك و تردید رسید.)

امام : كسی كه آگاهی ندارد، بر كسی كه آگاهی دارد، نمی تواند برهان و دلیل بیاورد.

ای برادر منصور! از من بشنو و فراگیر، ما هرگز درباره وجود خدا شك نداریم ، مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمی بینی كه در صفحه افق آشكار می شوند و بناچار در مسیر تعیین شده خود گردش كرده و سپس باز می گردند، و آنها در حركت در مسیر خود، مجبور می باشند، اكنون از تو می پرسم : اگر خورشید و ماه ، نیروی رفتن (و اختیار) دارند، پس چرا بر می گردند، و اگر مجبور به حركت در مسیر خود نیستند، پس چرا شب ، روز نمی شود، و به عكس ، روز شب نمی گذرد؟

ای برادر منصور! به خدا سوگند، آنها در مسیر و حركت خود مجبورند، و آن كسی كه آنها را مجبور كرده ، از آنها فرمانرواتر واستوارتر است .

منكر خدا: راست گفتی .

امام : ای برادر منصور! بگو بدانم ، آنچه شما به آن معتقدید، و گمان می كنید ((دهر)) (روزگار) گرداننده موجودات است ، و مردم را می برد، پس چرا ((دهر)) (روزگار) گرداننده موجودات است ، و مردم را می برد، پس چرا ((دهر)) آنها را برنمی گرداند، و اگر بر می گرداند، چرا نمی برد؟

ای برادر منصور! همه مجبور و ناگزیرند، چرا آسمان در بالا، و زمین در پائین قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمین نمی افتد؟ و چرا زمین از بالای طبقات خود فرو نمی آید، و به آسمان نمی چسبد، و موجودات روی آن به هم نمی چسبند؟!.

(وقتی كه گفتار واستدلالهای محكم امام به اینجا رسید، عبدالملك ، از مرحله شك نیز رد شد، و به مرحله ایمان رسید) در حضور امام صادق (ع ) ایمان آورد و گواهی به یكتائی خدا و حقانیت اسلام داد و آشكارا گفت : ((آن خدا است كه پروردگار و حكم فرمای زمین و آسمانها است ، و آنها را نگه داشته است !))

حمران ، یكی از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود، به امام صادق (ع ) رو كرد و گفت : ((فدایت گردم ، اگر منكران خدا به دست شما، ایمان آورده و مسلمان شدند، كافران نیز بدست پدرت (پیامبر- ص ) ایمان آوردند.

عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: ((مرا به عنوان شاگرد، بپذیر!)).

امام صادق (ع ) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش ) فرمود: ((عبدالملك را نزد خو ببر، و احكام اسلام را به او بیاموز)).

هشام كه آموزگار زبردست ایمان ، برای مردم شام و مصر بود، عبدالملك را نزد خود طلبید، و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت ، تا اینكه او دارای عقیده پاك و راستین گردید، به گونه ای كه امام صادق (ع ) ایمان آن مؤ من (و شیوه تعلیم هشام ) را پسندید.(23)



درماندگی دانشمندان زبردست در برابر امام صادق (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابن مقفع و ابی العوجاء، دو نفر از دانشمندان زبر دست عصر امام صادق (ع ) بودند، و خدا و دین را انكار می كردند و به عنوان دهری و منكر خدا، با مردم بحث و مناظره می نمودند، در یكی از سالها، امام صادق (ع ) در مكه بود، آنها نیز در مكه كنار كعبه بودند، ابن مقفع به ابن ابی العوجاء رو كرد و گفت :

((این مردم را می بینی كه به طواف كعبه سرگرم هستند، هیچ یك از آنها را شایسته انسانیت نمی دانم ، جز آن شخصیتی كه در آنجا (اشاره به مكان جلوس امام صادق علیه السلام كرد) نشسته است ، ولی غیره از او، دیگران عده ای از اراذل و جهال و چهارپایان هستند.))

ابن ابی العوجاء: (( چگونه تو تنها این شیخ (امام صادق علیه السلام ) را به عنوان انسان با كمال یاد می كنی ؟))

ابن مقفع : برای آنكه من با او ملاقات كرده ام ، وجود او را سرشار از علم و هوشمندی یافتم ، ولی دیگران را چنین نیافتم .

ابن ابی العوجاء: بنابراین لازم است ، نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را در شاءن او بیازمایم كه راست می گویی یا نه ؟

ابن مقفع : به نظر من این كار را نكن ، زیرا می ترسم ، در برابر او درمانده شوی ، و او عقیده تو را فاسد كند.

ابن ابی العوجاء: نظر تو این نیست ، بلكه می ترسی من با او بحث كنم ، و با چیره شدن بر او نظر تو را در شاءن و مقام او، سست كنم .

ابن مقفع : اكنون كه چنین گمانی درباره من داری ، برخیز و نزد او برو، ولی به تو سفارش می كنم كه حواست جمع باشد، مبادا لغزش یابی و سرافكنده شوی مهار سخن را محكم نگهدار، كاملا مراقب باش تا مهار را از دست ندهی و درمانده نشوی ...

ابن ابی العوجاء برخاست و نزد امام صادق (ع ) رفت و پس از مناظره ، نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت :

((ما هذا ببشر وان فی الدنیا روحانی یتحسد اذا شاء ظاهرا، و یتروح اذا شاء باطنا فهو هذا...))

:((این شخص بالاتر از بشر است ، اگر دنیا روحی باشد و بخواهد در جسدی آشكار شود، و یا بخواهد پنهان گردد همین مرد است )).

ابن مفقع : او را چگونه یافتی ؟

ابن ابی العوجاء: نزد او نشستم ، هنگامی كه دیگران رفتند و من تنها با او ماندم ، آغاز سخن كرد و به من گفت : (( اگر حقیقت آن باشد كه اینها (مسلمانان طواف كننده ) می گویند، چنانكه حق هم همین است ، در این صورت اینها رستگارند و شما در هلاكت هسیتد، و اگر حق با شما باشد كه چنین نیست ، آنگاه شما با آنها(مسلمانان ) برابر هستید (در هر دو صورت ، مسلمانان ، زیاد نكرده اند)

من به او (امام ) گفتم : (( خدایت رحمت كند، مگر ما چه می گوئیم و آنها(مسلمانان ) چه می گویند؟ سخن ما با آنها یكی است )).

فرمود: (( سخن شما با آنها (مسلمین ) یك است ، با اینكه آنها به خدای یكتا و معاد و پاداش و كیفر روز قیامت ، و آبادی آسمان و وجود فرشتگان ، اعتقاد دارند، ولی شما به هیچیك از این امور، معتقد نیستید و منكر وجود خدا می باشید)).

من فرصت را بدست آورده و به او(امام ) گفتم :((اگر مطلب همان است كه آنها ( مسلمانان ) می گویند و قائل به وجود خدا هستید، چه مانعی دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكار سازد، و آنها را به پرستش خود دعوت كند، تا همه بدون اختلاف به او ایمان آورند، چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و بجای نشان دادن خود، فرستادگانش را به سوی آنها فرستاده است ، اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس می گرفت ، طریق ایمان آوردن مردم به او نزدیكتر بود)).

او (امام ) فرمود: وای بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اینكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است ، قبلا هیچ بودی ، سپس پیدا شدی ، كودك گشتی و بعد بزرگ شدی ، و بعد از ناتوانی ، توانمند گردیدی ، سپس ‍ ناتوان شدی ، و پس از سلامتی ، بیمار گشتی ، سپس تندرست شدی ، پس از خشم ، شاد شدی ، سپس غمگین ، دوستیت و سپس دشمنیت و به عكس ، تصمیمت پس از درنگ ، و به عكس امیدت بعد از نامیدی و به عكس ، یادآوریت بعد از فراموشی و به عكس و... به همین ترتیب پشت سر هم نشانه های قدرت خدا را برای من شمرد، كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودی بر من چیره می شود، بر خاستم و نزد شما آمدم )).(24)

درماندگی شدید ابن ابی العوجاء



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبدالكریم معروف به ((ابن ابی العوجاء))، روز دیگر به حضور امام صادق (ع ) برای مناظره آمد، دید گروهی در مجلس آن حضرت حاضرند، نزدیك امام آمد و خاموش نشست .

امام : ((گویا آمده ای تا به بررسی بعضی از مطالبی كه بین من و شما بود بپردازی )).

ابن ابی العوجاء: آری به همین منظور آمده ام ای پسر پیغمبر!

امام : از تو تعجب می كنم كه خدا را انكار می كنی ، ولی گواهی می دهی كه من پسر پیغمبر هستم و می گویی ای پسر پیغمبر!

ابن ابی العوجاء: عادت ، مرا به گفتن این كلام ، وادار می كند.

امام : پس چرا خاموش هستی ؟

ابن ابی العوجاء: شكوه و جلال شما باعث می شود كه زبانم را یارای سخن گفتن در برابر شما نیست ، من دانشمندان و سخنوران زبردست را دیده ام و با آنها هم سخن شده ام ، ولی آن شكوهی كه از شما مرا مرعوب می كند، از هیچ دانشمندی مرا مرعوب نكرده است .

امام : اینك كه تو خاموش هستی ، من در سخن را می گشایم ، آنگاه به او فرمود: ((آیا تو مصنوع (ساخته شده ) هستی یا مصنوع نیستی ؟)).

ابن ابی العوجاء: من ساخته شده نیستم

امام : بگو بدانم ، اگر ساخته شده بودی ، چگونه بودی ؟

ابن ابی العوجاء مدت طولانی سردر گریبان فرو برد و چوبی را كه در كنارش ‍ بود دست به دست می كرد، و آنگاه ( چگونگی اوصاف مصنوع را چنین بیان كرد) دراز، پهن ، گود، كوتاه ، با حركت ، بی حركت ، همه اینها از ویژگیها چیز مخلوق و ساخته شده است .

امام : اگر برای مصنوع (ساخته شده ) صفتی غیر از این صفات را ندانی ، بنابراین خودت نیز مصنوع هستی و باید خود را نیز مصنوع بدانی ، زیرا این صفات را در وجود خودت ، حادث شده می یابی .

ابن ابی العوجاء: از من سؤ الی كردی كه تاكنون كسی چنین سؤ الی از من نكرده است و در آینده نیز كسی این سؤ ال را نمی كند.

امام : فرضا بدانی كه قبلا كسی چنین پرسشی از تو نكرده ، ولی از كجا می دانی كه در آینده كسی این سؤ ال را از تو پرسید؟، وانگهی تو با این سخنت ، گفتارت را نقض نمودی ، زیرا تو اعتقاد داری كه همه چیز از گذشته و حال و آینده ، مساوی و برابرند، بنابراین چگونه چیزی را مقدم و چیزی را مؤ خر می دانی و در گفتارت ، گذشته و آینده را می آوری .

ای عبدالكریم ! توضیح بیشتری بدهم ، اگر تو یك همیان پر از سكه طلا داشته باشی و كسی به تو بگوید در آن همیان سكه های طلا وجود دارد، و تو در جواب بگوئی نه ، چیزی در آن نیست ، او به تو بگوید: سكه طلا را تعریف كن ، اگر تو اوصاف سكه طلا را ندانی ، می توانی ندانسته بگویی ، سكه در میان همیان نیست .

ابن ابی العوجاء: نه ، اگر ندانم ، نمی توانیم بگویم نیست .

امام : درازا و وسعت جهان هستی ، از همیان ، بیشتر است ، اینك می پرسم شاید در این جهان پهناور هستی ، مصنوعی باشد، زیرا تو ویژگیهای مصنوع را از غیر مصنوع نمی شناسی .

وقتی كه سخن به اینجا رسید، ابن ابی العوجاء، درمانده و خاموش شد، بعضی از هم مسلكانش مسلمان شدند و بعضی در كفر خود باقی ماندند.(25)



مناظره در روز سوم



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روز سوم ، ابن ابی العوجاء، تصمیم گرفت به میدان مناظره با امام صادق (ع ) بیاید و آغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد، نزد امام (ع ) آمد و گفت : امروز می خواهم سؤ ال را من مطرح كنم .

امام : (( هر چه می خواهی بپرس )).

ابن ابی العوجاء: به چه دلیل ، جهان هستی ، حادث است ( قبلا نبود و بعد به وجود آمده است ؟)

امام : هر چیز كوچك و بزرگ را تصور كنی ، اگر چیزی مانندش را به آن ضمیمه نمایی ، آن چیز بزرگتر می شود، همین است انتقال از حالت اول (كوچك بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنی حادث شدن همین است ) اگر آن چیز، قدیم بود (از اول بود) به صورت دیگر در نمی آمد، زیرا هر چیزی كه نابود یا متغیر شود، قابل پیدا شدن و نابودی است ، بنابراین با بود شدن پس از نیستی ، شكل حادث شدن می گیرد، اگر فرضا او قدیم بود، اكنون با بزرگ شدن تغییر كرد و حادث شد (و همین بیانگر قدیم نبودن اشیاء است )، و یك چیز نمی تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قدیم .

ابن ابی العوجاء: فرض در جریان حالت كوچكی و بزرگی در گذشته و آینده همان است كه شما تقریر نمودی ، كه حاكی از حدوث جهان هستی است ، ولی اگر همه چیز، به حالت كوچكی خود باقی بمانند، در این صورت دلیل شما بر حدوث آنها چیست ؟

امام : محور بحث ما همین جهان موجود است كه در حال تغییر می باشد حال اگر این جهان را برداریم و جهان دیگری را تصور كنیم و مورد بحث قرار دهیم ، باز جهانی نابود شده و جهان دیگری به جای آن آمده ، و این همان معنی حادث شدن است ، در عین حال به فرض تو (كه هر كوچكی به حال خود باقی بماند) جواب می دهم ، می گوئیم فرضا هر چیز كوچكی به حال خود باقی باشد، در عالم فرض صحیح است كه هر چیز كوچكی را به چیز كوچك دیگری مانند آن ضمیمه كرد، كه با ضمیمه كردن آن ، بزرگتر می شود، و روا بودن چنین تصوری ، كه همان روا بودن تغییر است بیانگر حادث بودن است ، ای عبدالكریم ! در برابر این سخن ، دیگر سخنی نخواهی داشت .(26)



مرگ ناگهانی ابن ابی العوجاء



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یك سال از ماجرای مناظرات ابن ابی العوجاء با امام صادق (ع ) در مكه گذشت ، باز سال بعد ابن ابی العوجاء كنار كعبه به حضور امام صادق (ع ) آمد، یكی از شیعیان به امام عرض كرد: ((آیا ابن ابی العوجاء مسلمان شده است ؟)). امام : قلب او نسبت به اسلام ، كور است ، او مسلمان نمی شود.

هنگامی كه چشم ابن ابی العوجاء به چهره امام صادق (ع ) افتاد، گفت : ((ای آقا و مولای من !))

امام : چرا اینجا آمده ای ؟

ابن ابی العوجاء: به رسم و معمول تن و آئین وطن ، به اینجا آمده ام تا دیوانگی و سرتراشی و سنگ پرانی مردم را (كه در مراسم حج انجام می دهند) بنگرم .

امام : تو هنوز به سركشی و گمراهی خود باقی هستی ؟

ابن ابی العوجاء، همین كه خواست سخن بگوید، امام صادق (ع ) به او فرمود: مجادله و ستیز در مراسم حج روا نیست ، آنگاه امام عبایش را تكان داد و فرمود: اگر حقیقت آن است كه ما به آن معتقد هستیم - چنانكه حقیقت همین است - در این صورت ما رستگاریم نه شما، و اگر حق با شما باشد - چنانكه چنین نیست - هم ما و هم شما رستگاریم ، بنابراین ما در هر حال رستگاریم ، ولی شما در یكی از دو صورت ، در هلاكت خواهید بود، در این هنگام حال ابن ابی العوجاء منقلب شد، و به اطرافیان خود رو كرد و گفت : ((در قلبم احساس درد می كنم ، مرا برگردانید)) وقتی كه او را باز گرداندند، از دنیا رفت ، خدا او را نیامرزد.(27)



مناظره امام رضا(ع ) با یكی از منكران خدا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا(ع ) آمد، گروهی در محضر آن حضرت بودند، امام به او فرمود:

اگر حق با شما باشد - ولی چنین نیست - در این صورت ما و شما برابریم ، و نماز و روزه و زكات و ایمان ما به ما زیان نخواهد رسانید، و اگر حق با ما باشد - چنانكه همین است - در این صورت ما رستگاریم و شما زیانكار و در هلاكت خواهید بود.

منكر خدا: به من بفهمان كه خدا چگونه است ؟ و در كجاست ؟

امام : وای بر تو، این راهی كه می روی غلط است ، خدا چگونگی را چگونه كرد، بدون آنكه او به چگونگی ، توصیف شود، و او مكان را مكان كرد، بی آنكه خود داری باشد، بنابراین ذات پاك خدا با چگونگی و مكان ، شناخته نمی شود و با هیچك از نیروی حس ، درك نمی شود، و به هیچ چیزی تشبیه نمی گردد.

منكر خدا: اگر خدا با هیچیك از نیروهای حس ، درك نمی شود، بنابراین او چیزی نیست .

امام : وای بر تو، اینكه نیروهای حس تو از درك او عاجز هستند، او را انكار كردی ، ولی ما در عین آنكه نیروهای حس ما از درك ذات پاك او، عاجز است ، به او ایمان داریم ، و یقین داریم كه او پروردگار ما است ، و به هیچ چیزی شباهت ندارد.

منكر خدا: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است ؟

امام : به من خبر بده كه خدا از چه زمانی نبوده است ، تا من به تو خبر دهم كه در چه زمانی بوده است .

منكر خدا: دلیل بر وجود خدا چیست ؟

امام : من وقتی كه به پیكر خودم می نگرم ، نمی توانم در طول عرض آن چیزی بكاهم با بیفزایم ، زیانها و بدی هایس را از آن دور سازم ، و سودش را به آن برسانم ، از همین موضوع یقین كردم كه این ساختمان ، دارای سازنده است ، از این رو به وجود صانع (سازنده ) اعتراف كردم ، علاوه گردش ‍ سیارات و پیدایش ها ابرها، وزیدن بادها، و سیر خورشید و ماه و ستارگان و نشانه های شگفت انگیز و آشكار دیگر را كه دیدم ، دریافتم كه این گردنده ها، گرداننده دارد، و این موجودات دارای سازنده و پردازنده می باشند.(28)



مسلمان شدن عبدالله دیصانی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هشام بن حكم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق (ع ) بود، روزی یكی از منكران خدا به نام ((عبدالله دیصانی )) با هشام ملاقات كرد و پرسید:

آیا تو خدا داری ؟

هشام : آری .

عبدالله : آیا خداوند تو قادر است ؟

هشام : آری ، هم توانا است و هم بر همه چیز مسلط است .

عبدالله : آیا خدای تو می تواند همه دنیا را در میان تخم مرغ بگنجاند، بی آنكه دنیا كوچك شود، و درون تخم مرغ ، وسیع گردد؟

هشام : برای پاسخ به این سؤ ال به من مهلت بده .

عبدالله : یك سال به تو مهلت می دهم .

هشام ، سوار شد و به حضور امام صادق (ع ) رسید، و عرض كرد: ((ای فرزند رسول خدا، عبدالله دیصانی نزد من آمده و سؤ الی از من كرد كه برای پاسخ به آن ، تكیه گاهی جز خدا و شما كسی نیست .))

امام : او چه سؤ الی كرد؟

هشام : او گفت : آیا خدا قدرت دارد كه دنیا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد، بی آنكه دنیا را كوچك كند و تخم مرغ را بزرگ نماید؟

امام : ای هشام ! تو دارای چند حس هستی ؟

هشام : دارای پنج حس هستم (بینائی ، چشائی ، شنوائی ، بویائی و بساوائی (لامسه ) ).

امام : كدامیك از این پنج حس كوچكتر است ؟

هشام : حس بینائی .

امام : اندازه وسیله بینائی (عدسی چشم ) چقدر است ؟

هشام : به اندازه یك عدس ، یا كوچكتر از آن است .

امام : ای هشام ! جلو و بالای سرت را نگاه كن ، و به من بگو چه می بینی ؟

هشام نگاه كرد و گفت :((آسمان ، زمین ، خانه ها، كاخها، بیابانها، كوهها و نهرها را می نگرم )).

امام : خدائی كه قادر است آنچه را با آنهمه وسعت كه می بینی ، در میان عدسی چشم تو قرار دهد، می تواند همه جهان را در درون تخم مرغ قرار دهد، بی آنكه جهان كوچك گردد و تخم مرغ بزرگ شود.

در این هنگام ، هشام خم شد و دست پای امام صادق (ع ) را بوسید، و گفت : ((ای پسر رسول خدا! همین پاسخ برای من بس است )). (29)

هشام به خانه خود بازگشت ، فردای آن روز عبدالله نزد هشام آمد و گفت : برای عرض سلام آمده ام نه برای گرفتن جواب آن سؤ ال .

هشام گفت : اگر جواب آن سؤ ال را می خواهی ، این است جواب آن (سپس ‍ جواب امام را برای او بیان كرد).

عبدالله دیصانی (تصمیم گرفت شخصا به حضور امام صادق (ع ) برسد و سؤ الاتی را مطرح كند) به خانه امام صادق (ع ) رهسپار شد و اجازه ورود طلبید، و به او اجازه داده شد، او به محضر آن حضرت رسید و نشست و گفت : ((ای جعفر بن محمد! مرا به معبودم راهنمائی كن .

امام : نامت چیست ؟

عبدالله ، بیرون رفت ، نامش را نگفت ، دوستانش به او گفتند: چرا نامت را نگفتی .

او جواب داد: اگر نامم را كه عبدالله (بنده خدا) است می گفتم ، از من می پرسید: آنكه تو بنده او هستی كیست ؟

دوستان عبدالله گفتند: نزد امام برگرد و بگو: ((مرا به معبودم راهنمایی كن و از نامم مپرس )).

عبدالله بازگشت و به امام صادق (ع ) عرض كرد: ((مرا به معبودم راهنمائی كن و از نامم مپرس )).

امام اشاره به جایی كرد و فرمود: در آنجا بنشین .

عبدالله نشست ، در همین هنگام ، یكی از كودكان امام كه تخم مرغی در دست داشت و با آن بازی می كرد، به آنجا آمد، امام به كودك فرمود: ((آن تخم مرغ را به من بده )).

كودك ، تخم مرغ را به امام داد.

امام آن را بدست گرفت و به عبدالله رو كرد و فرمود: ((ای دیصانی ! این تخم مرغ را نگاه كن كه سنگری پوشیده است ، دارای :

1- پوست كلفتی است .

2- زیر پوست كلفت ، پوست نازكی قرار دارد.

3- زیر آن پوست نازك ، (مانند) نقره ای است روان (سفیده ).

4- سپس طلائی است آب شده (زرده ) كه نه طلای آب شده با آن نقره روان بیامیزد، و نه آن نقره روان با آن طلای روان مخلوط گردد، و به همین وضع باقی است ، نه سامان دهنده ای از میان آن بیرون به درونش رفته ، كه بگوید من آن را آن گونه ساخته ام ، و نه تباه كننده ای از بیرون به درونش رفته ، كه بگوید من آن را تباه ساختم ، و روشن نیست كه برای تولید فرزند نر، درست شده یا برای تولید فرزند ماده ، ناگاه ، پس از مدتی شكافته می شود و پرنده ای مانند طاووس رنگارنگ ، از آن بیرون می آید، آیا به نظر تو چنین تشكیلات (ظریفی ) دارای تدبیر كننده ای نیست ؟

عبدالله دیصانی در برابر این سؤ ال ، مدتی سر به زیر افكنده ، سپس (در حالی كه نور ایمان بر قلبش تابیده بود) سربلند كرد و گفت : ((گواهی می دهم كه معبودی جز خدای یكتا نیست و او یكتا و بی همتا است ، و گواهی می دهم كه محمد(ص )، بنده و رسول خدا است ، و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستی ، و من از عقیده باطل و كرده خود توبه كردم و پشیمان هستم ))(30)



پاسخ امام به دوگانه پرست



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(دو گانه پرستی به حضور امام صادق (ع ) آمد، و از عقیده خود دفاع می كرد، عقیده اش این بود كه جهان هستی دارای دو خدا است ، یكی خدای نیكیها و دیگری خدای بدی ها و...).

امام صادق (ع ) در رد عقیده او و گونه دوگانه پرستی چنین فرمود: اینكه تو می گوئی خدا دوتا است ، بیرون از این تصورات نیستند:

1- یا هر دو نیرومند و قدیم هستند.

2- با هر دو ناتوان هستند.

3- یا یكی قوی ، و دیگری ناتوان است .

در صورت اول ، پس چرا یكی از آنها دیگری را از صحنه خارج نمی كند، تا خود به تنهایی بر جهان حكومت كند؟ ( نظام واحد جهان حاكی است كه یك حاكم در جهان وجود دارد، بنابراین خدا، یك قوی مطلق است ).

صورت سوم نیز بیانگر یكتائی خدا است ، و گفتار ما را ثابت می كند، زیرا همان قوی خدا است ، ولی دیگری خدا نیست به دلیل ضعفی كه دارد.

در مورد صورت دوم (ضعف هر دو خدا) یا آنها از جهتی با هم متفق هستند و از جهتی مختلف (31) ، در این صورت لازم است كه بین آن دو، یك ((ما به الامتیاز)) (چیزی كه یكی از آن خدایان دارد و دیگری ندارد) باشد، و نیز لازم است كه آن ((ما به الامتیاز)) امر وجودی قدیم باشد، و از اول همراه آن دو خدا بوده ، تا دوئیت آنها، صحیح باشد، در این صورت ((سه خدا)) به وجود می آید، و به همین ترتیب چهار خدا و پنج خداو بیشتر می شود، و باید معتقد به بی نهایت خدا باشد.

هشام می گوید: یكی از سؤ الات آن دوگانه پرست این بود كه (بحث در مورد دوگانه پرستی را به اصل وجود خدا كشانید) و به امام صادق (ع ) گفت : دلیل شما بر وجود خدا چیست ؟

امام : وجود آنهمه ساخته ها بیانگر وجود سازنده است ، چنانكه وقتی كه تو ساختمان استوار و محكم و سربرافراشته ای را دیدی ، یقین پیدا می كنی كه آن ساختمان ، بنائی داشته است ، گر چه تو آن بنا را ندیده باشی .

دوگانه پرست : خدا چیست ؟

امام : خدا چیزی است بر خلاف همه چیز، به عبارت دیگر ثابت كردن معنائی است ، چیزی است به حقیقت چیز بودن ، ولی جسم و شكل ندارد، و به هیچیك از حواس ، درك نمی شود، و خیالها او را در نمی یابند، و گذشت زمان ، او را كاهش و دگرگون نسازد))(32)



پاسخ به سؤ الات منكر خدا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از منكران خدا كه سؤ الات پیچده ای درباره خداشناسی در ذهن خود انباشته بود، به حضور امام*** صادق (ع )آمد و سؤ الات خود را مطرح كرد، و امام به یكایك آنها پاسخ داد، به ترتیب زیر:

منكر خدا: خدا چیست ؟

امام : او چیزی بر خلاف همه چیز است ، كه گفتارم به یك (( معنائی ))، بر می گردد، او چیزی است به حقیقت معنی چیز، نه جسم است و نه شكل ، نه دیده می شود و نه لمس می گردد، و با هیچیك از حسهای پنجگانه ( بینائی ، شنوائی ، چشائی ، بویائی ، و بساوائی ) درك نمیگردد، خاطره ها به او نمی رسند، گذشت روزگار، موجب كاهش و دگرگونی او نخواهد شد.

منكر خدا: تو می گوئی خدا شنوا و بینا است ؟

امام : آری شنوا است ولی بدون عضو گوش ، و بینا است بدون وسیله چشم ، بلكه به ذات خود شنوا و بیناست ، البته منظورم این نیست كه او چیزی است ، و ذات او چیز دیگر، بلكه برای فهماندن تو این گونه سخن گفتم ، حقیقت این است كه او با تمام ذاتش می شنود، اما معنی كلمه ((تمام )) این نیست كه او جزء دارد، بلكه می خواهم مقصودم را به تو بفهمانم ، برگشت سخنم این است كه : او شنوا، بینا و دانا است بی آنكه صفاتش ‍ جدای از ذاتش باشد.

منكر خدا: پس خدا چیست ؟

امام :او ((رب )) (پروردگار)، معبود و ((الله )) است ، اینكه می گویم الله و رب است منظورم اثبات لفظ الف ، لام ، هاء، راء، و باء، نیست ، بلكه منظور آن حقیقت و معنایی است كه آفریننده همه چیز است ، و نامهائی مانند: الله ، رحمان ، رحیم ، عزیز، و... اشاره به همان حقیقت است ، و او است پرستیده شده بزرگ و عظیم .

منكر خدا: هر چیزی كه در خاطر انسان بگذرد، او مخلوق (ذهن ) است ، نه خالق .

امام : اگر سخن تو درست باشد، لازمه اش این است كه وظیفه خداشناسی از ما ساقط شود، زیرا ما فقط به شناختن آنچه كه در ذهن می گذرد مكلف می باشیم ، آنچه كه ما درباره خدا می گوئیم این است كه : ((هر چیزی كه به وسیله حواس ، قابل حس باشد و در محدوده احساس ما در آید مخلوق است (ولی حقیقت خدا قابل درك با حواس نیست ، پس او خالق است ).

ذات پاك خدا دارای دو جهت نیست : 1- نیستی 2- شباهت به اشیاء، كه شباهت از ویژگیهای مخلوق است كه اجزایش بهم پیوسته بوده ، و هماهنگی آشكار دارد، بنابراین چاره ای نیست جز اینكه بگوئیم آنهمه پدیده ها و آفریده شده ها، دارای پدید آورنده و آفریدگار است ، كه آن آفریدگار، غیر از آفریده ها است و شباهت به آنها ندارد، و گرنه مانند آنها دارای صفات آنها می گردد مانند: پیوستگی ، هماهنگی ، تغییر، نبود نیرومندی به ناتوانی و حالات دیگر كه نیازی به شرح آنها نیست .

منكر خدا: آیا خدا دارای ذات و خودی است ؟

امام : آری ، جز با ذات و خودی ، چیزی ثابت نگردد.

منكر خدا: آیا خدا چگونگی دارد؟

امام : نه ، زیرا كیفیت و چگونگی جهت چیزی است (مثل سفیدی برای كاغذ) و او جهت ندارد، ولی باید در خداشناسی از دو چیزی دوری كنیم :

1- تعطیل و نیستی خدا.

2- تشبیه خدا به چیزی ، زیرا كسی كه ذات خدا را نفی كند، او را انكار نموده ، ربوبیت او را رد كرده ، و او را ابطال نموده است ، و اگر كسی او را به چیزی تشبیه كند، او را موصوف به صفات ساخته شده كه سزاواز مقام ربوبیت نیست كرده است ، بنابراین ، كیفیت به این معنی برای او درست نیست ، اما توصیف او به كیفیت به این معنی كه او را از دو جهت ((تعطیل )) (نیستی ) و ((تشبیه )) بیرون آورد، برای خدا ثابت است .

منكر خدا: آیا خدا، خودش متحمل رنج و زحمت كارها می گردد؟

امام : او برتر از چنین نسبتی است ، تحمل رنج ، از صفات مخلوق است كه انجام كارها برای او بدون رنج میسر نیست ، ولی ذات پاك خدا بالاتر از این تصورات است ، اراده و خواستش ، نافذ است ، و آنچه بخواهد انجام خواهد شد. (33)



دو دسته در پناه خدا هستند



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در تورات نقل شده : موسی (ع ) در مناجات خود، به خدا عرض كرد: ((پروردگارا آیا تو نزدیك هستی ، تا با تو (آهسته ) راز و نیاز كنم ، با دور هستی ، تا فریاد كنم ؟))

خداوند به او وحی كرد: ((ای موسی ! من همنشین كسی هستم كه مرا یاد كند)).

موسی (ع ) عرض كرد: در آن روزی كه پناهگاه برای كسی نیست ، (یعنی در روز قیامت ) چه كسی در پناه تو است ؟

خداوند فرمود: ((آنان كه مرا یاد كنند، من نیز آنها را یاد كنم ، و آنان كه به خاطر خشنودی با همدیگر دوستی كنند، من نیز آنها را دوست دارم ، اینها(این دو دسته ) همانهایند كه اگر خواسته باشم بلائی بر اهل زمین فرو فرستم ، آنها را یاد كنم ، و به خاطر وجود آنها، بلا را از اهل زمین دفع می نمایم )) (34)



تشیع مسافر بلخی در محضرحضرت رضا (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر امامت حضرت رضا (ع ) بود، و آن حضرت در خراسان به سر می برد، شخصی مسافر، از پشت نهر بلخ به حضور آن حضرت آمد و نشست و عرض كرد: ((من از شما مساءله ای می پرسم ، اگر جواب آن را آن گونه كه خودم می دانم بدهی ، امامت تو را می پذیرم )).

امام : هر چه خواهی بپرس .

مرد مسافر: به من بگو پروردگارت ؛ از چه وقت بوده ؟ و چگونه بوده ، و بر چه تكیه دارد؟

امام : ((خداوند مكان را مكان كرد، بی آنكه مكانی داشته باشد، و چگونگی را چگونه نموده بی آنكه خود چگونه باشد، و بر قدرت خودش ‍ تكیه دارد)).

در این هنگام ، آن مرد مسافر برخاست ، و سر حضرت رضا(ع ) را بوسید و گفت : ((گواهی می دهم كه معبودی جز خدای یكتا نیست ، و محمد(ص ) رسول خدا است ، و علی وصی رسول خدا و سرپرست امت ، پس از او است ، و پیشوایان راستگو، شما امامان هستید، و تو جانشین آنها هستی ))(35)



معنی ((الله اكبر))، و ((وجه خدا)).



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(شاگردان ، در محضر امام صادق (ع ) بودند، سخن از توحید و خداشناسی به میان آمد) شخصی گفت : الله اكبر (خدا بزرگتر است ).

امام : خدا از چه چیز بزرگتر است ؟

گوینده : خدا، از همه چیز بزرگتر است .

امام : تو با این گونه تعریف برای جمله ((الله اكبر)) وجود خدا را محدود كردی (و با اشیاء محدود مقایسه نمودی ).

گوینده : پس این جمله را چگونه معنی كنم ؟

امام : در معنی ((الله اكبر)): ((خدا بزرگتر از آنست كه توصیف گردد)).(36)

شخصی از امام صادق (ع ) پرسید: معنی این آیه چیست ؟

((كل شیی ء هالك الا وجهة ))

:(( همه چیز جز وجه خدا نابود می شود)) (قصص - 88)

امام : مردم ، این آیه را چگونه معنی می كنند؟

پرسنده : مردم می گویند: یعنی ((هر چیز جز وجه (چهره ) خدا نابود می شود)).

امام : پاك و منزه است خدا (از این نسبتها) بلكه منظور از ((وجه ))، راهی است كه به سوی خدا روند( یعنی دین خدا كه انسانها از این طریق ، به سوی خدا تقرب جویند)(37)



معنی خشم خدا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عمروبن عبید (استاد معتزلی ) از امام باقر(ع ) پرسید: معنی كلمه ((غضب )) در این آیه (81 طه ))چیست ؟

((و من یحلل علیه غضبی فقد هوی ))

:((منظور از این غضب ، مجازات الهی است ، ای عمرو! اگر كسی (خشم خدا را به معنی حالتی كه عارض می شود معنی كند و) بگوید: یعنی : خداوند از حالی به حال دیگر منقلب شد، خداوند را به صفت مخلوق ، توصیف نموده است ، و چنین معنی ، ناصحیح است زیرا چیزی خدا را عاجز و آزرده نمی كند، تا او را دگرگون سازد(38)



معجزه پیامبر، و مسلمان شدن یهودی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یك نفر یهودی به نام سبخت (بر وزن درخت )(39) به حضور پیامبر (ص ) آمد، و گفت : ((ای رسول خدا! سؤ الی درباره پروردگارت دارم ، اگر پاسخ سؤ ال مرا دادی می پذیرم ، و گر نه باز می گردم )).

پیامبر: آنچه می خواهی بپرس !

یهودی : 1- پروردگار تو در كجاست ؟

پیامبر: او در همه جا هست ، نه اینكه در جای معینی باشد.

یهودی : 2- خدا چگونه است ؟

پیامبر: چگونه پروردگارم را به ((چگونگی )) توصیف كنم ، در صورتی كه ((چگونگی )) مخلوق است ، و خداوند به مخلوق خود، توصیف نمی شود.

یهودی : از كجا دانسته شود كه تو پیغمبر خدا هستی ؟

در این هنگام ، آنچه كه از سنگ و غیر آن ، در اطراف آن یهودی بودند، با زبان عربی گویا و روشن گفتند: ای سبخت :(( این شخص ، رسول خدا است )).

سبخت گفت : تاكنون موضوعی آشكارتر از این راندیده بودم ، سپس گفت : (( گواهی می دهم كه معبودی جز خدای یكتا نیست ، و همانا تو رسول خدا می باشی )).(1) همان ، حدیث 6)) ج 1.



مناظره امام رضا(ع ) با ابوقره



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابو قره ، یكی از خبر پردازها و خبرنگارهای عصر حضرت رضا(ع ) بود، صفوان بن یحیی یكی از شاگردان حضرت رضا(ع ) می گوید، ابوقره از من خواست ، تا او را به محضر مبارك حضرت رضا(ع ) ببرم ، من از حضرت رضا(ع ) اجازه گرفتم و آن حضرت اجازه داد.

ابوقره به محضر رضا(ع ) رسید، و از احكام دین و حلال و حرام پرسشهای كرد تا سؤ الش به مساءله توحید كشیده شد، و در این مورد، چنین سؤ ال كرد:

(( برای ما روایت كرده اند كه خداوند ((دیدار )) و ((هم سخنی )) خود را بین دو پیغمبر تقسیم نمود(و در میان پیامبران ، دو پیغمبر را برگزید تا با یكی از آنها هم كلام شود، و با دیگری دیدار نماید) قسمت ((هم سخنی )) خود را به موسی (ع ) داد، و قسمت دیدار خود را به حضرت محمد(ص ) عطا نمود)) (بنابراین خدا وجودی قابل دیدن است ).

امام رضا: اگر چنین باشد، پس آن پیغمبری كه (یعنی پیامبر اسلام ) به جن و انس خبر داد كه دیده ها خدا را درك نكند، و وسعت آگاهی مخلوقات را یارای احاطه به او و فهم ذات او نیست ، و او شبیه و همتا ندارد، كدام پیغمبر بود؟، مگر شخص محمد(ص ) چنین فرمود؟

ابوقره : آری : او چنین فرمود.

امام رضا: بنابراین چگونه ممكن است كه پیغمبری از طرف خدا به سوی مردم بیاید و آنها را به سوی خدا دعوت كند، و به آنها بگوید كه دیده ها قادر به دیدن نیستند، وسعت و آگاهی مخلوقات را یارای فهمیدن ذات پاك او نیست ، و او شبیه و همتا ندارد، سپس خود این پیغمبر بگوید: من با دو چشمم خدا را دیده ام ؟ و احاطه علمی به او یافته ام ؟ و او به شكل انسان (قابل رؤ یت ) است ، آیا حیا نمی كنید؟ افراد بی دین و كوردل ، نتوانستند چنین نسبتی به آن حضرت بدهند، كه او چیزی را فرمود و سپس برخلاف آن گفت .

ابوقره : خداوند خودش در قران (آیه 13 نجم ) می فرماید:

((و لقد راه نزلة اخری :))

(( و بار دیگر، پیغمبر، خدا را دید)).

امام رضا: در همین جا آیه دیگری هست (آیه 11 نجم ) كه آنچه را پیغمبر(ص ) دیده بیان می كند و می فرماید:

((ما كذب الفؤ اد ما رای :))

(( قلب او در آنچه دید، هرگز دروغ نمی گفت )) یعنی دل پیغمبر(ص ) آنچه را كه چشمش دید دروغ ندانست .

سپس خداوند در همین سوره (نجم ) آنچه را محمد(ص ) دیده خبر می دهد و (در آیه 18 نجم ) می فرماید:

((لقد رای من آیات ربه الكبری ))

:((او پاره ای از آیات و نشانه های بزرگ پروردگار را دید)).

بنابراین نشانه های خدا (كه پیامبر آنها را دیده ) غیر خدا است و باز خداوند( در آیه 110 سوره طه ) می فرماید:

((و لا یحیطون به علما))

:(( آنها احاطخ و آگاهی به ذات او ندارند))، بنابراین اگر دیده ها خدا را می تواند بنگرد، احاطه و آگاهی به او را نیز پیدا خواهد كرد (با اینكه آیه مذكور می گوید: آگاهی به او ممكن نیست ).

ابوقره : پس شما روایات (را كه می گویند پیامبر(ص )، خدا را دید) تكذیب می كنید؟

امام رضا: اگر روایات بر خلاف قران باشند، تكذیب می كنم ، و آنچه مسلمانان به آن اتفاق راءی دارند، این است كه : ((نمی توان به وجود خدا احاطه علمی یافت ، و دیده ها ذات او را درك نمی كنند، و او به هیچ چیزی شباهت ندارد)). (40)



نیز صفوان می گوید: ابوقره مرا واسطه قراداد، از حضرت رضا(ع ) اجازه گرفتم و او به حضور آن حضرت رسید، و چند سؤ ال از حلال و حرام ، مطرح كرد تا اینكه پرسید: ((آیا شما قبول دارید كه خدا محمول است ؟)).

امام : هر محمول (حمل شده ) فعلی (حمل ) بر او واقع شده ، كه به دیگری نسبت داده می شود، و محمول اسمی است كه معنی آن ، نقص و تكیه بر دیگر كه حامل باشد دارد...

و چنانكه گوئی : زبر، زیر، بالا، پائین (زبر و بالا، دلالت بر مدح دارد و زیر و پائین دلالت بر نقص دارد، و روا نیست كه خداوند دستخوش تغییر باشد).

خدا ((حامل )) و نگهدارنده همه چیز است ، كلمه ((محمول )) بدون اینكه به دیگری تكیه كند، مفهومی نخواهد داشت (بنابراین روا نیست كه خدا، محمول باشد) و هرگز كسی كه به خدا و عظمتش ایمان دارد، شنیده نشده كه در دعای خود، خدا را با جمله ((ای محمول )) بخواند.

ابوقره : خدا در قرآن (17 حاقه ) می فرماید:

((و یحمل عرش ربك فوقهم یومئذ ثمانیه ))

:((در آن روز عرش پروردگارت را هشت نفر، در بالایشان حمل كنند)).

و نیز (در آیه 7 غافر) می فرماید:

((الذین یحملون العرش ))

:((كسانی كه عرش را حمل می كنند)).

امام رضا: عرش ، نام خدا نیست ، بلكه عرش نام علم و قدرت است و عرشی كه همه چیز در آن هست ، سپس خداوند انجام حمل عرش را به غیر خود كه فرشتگان باشند نسبت داده است ...

ابوقره : در روایتی آمده : (( هرگاه خدا خشم كند، فرشتگان حامل عرش ، سنگینی خشم خدا را بر دوش خود، احساس می كنند، و به سجده می افتند، و هنگامی كه خشم خدا برطرف شد، دوش آنها سبك گردد و به جای نخستین خود باز گردند)) آیا شما این روایت را تكذیب می كنید؟!

امام رضا در رد این روایت فرمود: ای ابوقره ! به من بگو از وقتی كه خدا شیطان را لعنت كرده و بر ااو خشم نموده ، آیا تا امروز خدا از شیطان خشنود شده است ؟ (هرگز از او خشنود نشده ) بلكه همیشه بر شیطان و دوستان و پیروانش خشمگین است ، (طبق گفته تو باید از آن زمان تا حال حاملان عرش در سجده باشند، در صورتی كه چنین نیست ، پس عرش نام خدا نیست ).

وانگهی تو چگونه جرئت می كنی كه پروردگارت را به تغییر و دگرگونی از حالی به حال دیگر توصیف نمائی ، و او را همانند مخلوق ، دستخوش ‍ حالات گوناگون بدانی ، و منزه و دور از این نسبتها است ، و ذات ثابت و غیر قابل تغییر می باشد، همه موجودات در قبضه قدرت او و تحت تدبیر او است و همه به او نیاز دارند، و او به هیچكس نیاز ندارد.(41)



دیدن خدا با چشم دل



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شخصی از خوارج (تندروهای ضد امام )، به حضور امام باقر(ع ) رسید و گفت : ((ای ابوجعفر! چه چیز را می پرسی ؟))

امام : خداوند بزرگ را.

خارجی : آیا خدا را دیده ای ؟

امام : چشمها با مشاهده او را نمی بینند، ولی قلبها به حقیقت ایمان او را دیده اند، ذات پاك خدا با قیاس و تشبیه شناخته نشود، و بوسیله حس ها درك نگردد، او شبیه انسانها نیست ، بلكه با نشانه هایش او را می شناسد، او كه در قصاوتش ستم نمی كند، خدائی كه پرستش سزاوار او است ، و یكتا معبود جهانیان می باشد.

آن مرد خارجی كه مجذوب بیان شیوا و عمیق امام شده بود، از محضر امام بیرون رفت ، در حالی كه این آیه را می خواند:

((الله اعلم حیث یجعل رسالته ))

:(( خدا آگاهتر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسی ، قرار دهد))

(انعام -124).(42)



پرستش خدا با دیدار دل



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

دانشمندی به حضور امیرمؤ منان علی (ع ) آمد و گفت : ای امیر مؤ منان ! آیا پروردگارت را هنگام پرستش دیده ای ؟ امام علی : وای بر من آن نیستم ، خدایی را كه ندیده باشم ، پرستش كنم .

دانشمند: چگونه خدایت را دیده ای ؟

امام علی : وای بر تو:

(( لا تدرك العیون مشاهده الابصار، و لكن راته القلوب بحقایق الایمان .))

:((دیدگان او را با بینائی چشم نبینند، ولی قلبها او را با حقیقتهای ایمان دیده اند.(43)

نظیر این مطلب در حدیث دیگر آمده و آن اینكه : روزی امیرمؤ منان علی (ع ) در مسجد كوفه ، بر فراز منبر بود و سخن می گفت ، مردی قوی دل و سخنور به نام ((ذعلب )) در مجلس برخاست و گفت : (( ای امیر مؤ منان ! آیا پروردگار خود را دیده ای ؟))

امام : ((وای بر تو، من آن نیستم خدائی را كه ندیده ام پرستش ‍ كنم )).

ذعلب : ای امیرمؤ منان ! خدا را چگونه دیده ای ؟

امام : وای بر تو ای ذعلب ! دیدگان او را با نگاه چشم نبینند، بلكه دلها او را به حقیقت ایمان ، درك كنند... باب جوامع التوحید، حدیث 4، ص 138، ج 1.



نفی جسمیت خدا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یونس بن ظبیان می گوید: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم : هشام بن حكم (شاگرد برجسته امام صادق ) سخن سخت و پیچیده ای را مطرح كرده كه قسمتی از آن را به طور خلاصه برای شما می گویم : هشام معتقد است كه خدا جسم است ، زیرا هر چیزی دو گونه است ، جسم و عمل جسم ، و از آنجا كه روا نیست كه آفریننده جسمها، كار جسم باشد، پس رواست كه فاعل جسم باشد.

امام : وای بر هشام ! مگر او نمی داند كه جسم ، محدود و متناهی است ، و چون جسم ، محدود می باشد، قابل كم و زیاد است ، و چنین چیزی ، مخلوق خواهد بود.

یونس : پس من در این مورد چگونه معتقد باشم ؟

امام : خدا، نه جسم است و نه شكل ، او جسمها را جسم كند، و شكلها را شكل نماید، جزء ندارد، بی نهایت است ، دستخوش كاهش و افزایش ‍ نیست ، و اگر كسی قائل به جسمیت خدا شود، پس چه فرقی بین خالق و مخلوق خواهد بود، ولی خداوند آفریدگار و پدید آورنده است ، و بین او و مخلوقات ، فرق است چرا كه او یكتا و بی همتا است . (44)



این جواب را از حجاز آورده ای



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(ابوشاكر دیصانی از دانشمندان معروف عصر امام صادق (ع ) بود، و در صف منكران توحید قرار داشت ، و معقتد به خدای نور و خدای ظلمت بود و همواره می كوشید تا با بحثهای كلامی ، عقیده خود را ثابت كند، و اسلام را نقض نماید، او بنیانگذار مكتبی به نام دیصانیه شده بود و شاگردانی داشت ، و حتی مدیت (( هشام بن حكم )) از شاگردان او بود، در اینجا به یك نمونه از ایراد تراشی های او توجه كنید:)

ابو شاكر به نظر خود ایرادی برای قرآن یافته بود، روزی به هشام بن حكم (شاگرد بر جسته امام صادق ) گفت :

در قرآن آیه ای وجود دارد كه عقیده ما (دوگانه پرستی ) را تصدیق می كند.

هشام : كدام آیه را می گوئی ؟

ابو شاكر: آنجا كه (در آیه 84 سوره زخرف ) می خوانیم :

((و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله ))

:(( و او كسی است كه در آسمان معبود است و در زمین نیز معبود می باشد))،

بنابراین آسمان معبودی دارد، و زمین معبود دیگر.

هشام می گوید: من ندانستم چگونه به او پاسخ بگویم ، در آن سال به زیارت خانه خدا مشرف شدم ، و نزد امام صادق (ع ) رفتم و ماجرا را عرض ‍ كردم .

امام صادق (ع ) فرمود: این سخن بی دین خبیثی است ، هنگامی كه باز گشتی ،از او بپرس : نام تو در كوفه چیست ؟

می گوید: فلان .

بگو: نام تو در بصره چیست ؟

می گوید: فلان ، سپس بگو: ((پروردگار ما نیز همین گونه است ، نام او در آسمان ((اله )) است و در زمین نیز نام او ((له )) است ، و همچنین در دریاها، و در صحراها در هر مكانی ، اله و معبود، او است )).

هشام می گوید: هنگامی كه باز گشتم ، به سراغ ابوشاكر رفتم ، و این پاسخ را به او دادم ، گفت : ((این سخن از تو نیست ، این را از حجاز آورده ای )) (هذه نقلت من الحجاز) (45)



معنی سرنوشت از زبان امام علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(سال 36 هجری بود، امیرالمؤ منان علی (ع ) همراه سپاه خود، برای سركوبی سپاه معاویه به سرزمین ((صفین )) رهسپار شدند و جنگ صفین در گرفت و 18 ماه طول كشید، تا اینكه جنگ به پایان رسید و به كوفه باز گشتند).

روزی پیرمردی به حضور علی (ع ) (در كوفه ) آمد و پرسید:((ای امیرالمؤ منان ! آیا رفتن ما به جبهه صفین و جنگیدن با اهل شام به ((قضاوقدر)) الهی بود؟)).

امام علی : ((آری ای پیر مرد! بر هیچ فرازی بالا نرفتیم ، و بر هیچ نشیبی فرود نیامدیم مگر به قضا و قدر خدا)).

پیرمرد( كه از این سخن امام ، برداشت ناصحیح كرده بود و خیال می كرد یعنی ما به اجبار الهی رفتیم ، و بشر در زندگی محكوم به جبر الهی است ) گفت :

((بنابراین من این رنجی را كه در این سفر كشیدم ، می توانم به حساب خدا بگذارم ؟)) (و بگویم خدا مرا به این رنج ، مجبور ساخته بود پس من اجری ندارم ):

امام علی : ((ای پیرمرد خاموش باش و چنین سخنی نگو، بلكه به خدا سوگند، خداوند پاداش بزرگی برای رفتن شما به صفین ، و اقامت در آنجا، و بازگشت از آنجا، به شما داده است ، و شما در هیچیك از اعمال خود مجبور نبوده اید)).

پیرمرد: اگر ما در رفتن به سوی صفین ، آزاد و با اختیار بودیم ، پس چرا بازگشت ما به ((قضاوقدر)) خدا باشد؟.

امام علی : گویا گمان می كنی كه منظور از ((قضاوقدر))، قضای حتمی الهی ، و قدر ناگزیر او بوده است (كه مجبور بوده ای ) اگر چنان ثواب و عقاب وامر و نهی و باز داشت خدا، بیهوده خواهد شد، و مژده و تهدید انسان ، بی معنی است ، و دیگر نیكوكار سزاوار تحسین ، و گنهكار سزاوار سرزنش ‍ نیست ، و نیكوكار از گنهكار، شایسته تر به تشویق نخواهد بود، و گنهكار از نیكوكار، سزاوارتر به سرزنش نیست ، چنین سخن ، همان سخن بت پرستان و دشمنان خدا، و حزب شیطان و اهل قدر و مجوس این امت است ، خداوند متعال ، تكلیف را بر اساس اختیار بشر، (و نیز) بازداشتن را بر اساس ‍ اختیار بشر نموده ( تا آنها از روی اختیار، به راه فساد نروند) و برای اعمال نیك اندك ، پاداش بسار داده ، و اطاعت نكردن از خدا، پیروزی بر او نیست ، و اطاعت از او، از روی زور و اجبار نمی باشد، و به مردم آنچنان اختیار كامل نداده كه همه چیز را به آنها واگذار كرده باشد(كه اهل تفویض می گویند)، آسمانها، زمین و فضا را بیهوده نیافریده ، و پیامبران را بی جهت به عنوان بشیر ونذیر (مژده دهنده و ترساننده ) نفرستاده است ، كه این عقیده كافران است ، وای بر آنها از آتش دوزخ .

بیان شیوا او مستدل امام علی (ع ) آنچنان آن پیرمرد را قانع و خشنود ساخت و تحت تاءثیر قرار داد كه در مدح علی (ع ) این دو شعر را خواند:

انت الامام الذی نرجو بطاعته



یوم النجاة من الرحمان عفرانا



اوضحت من امرنا ما كان ملتبسا



جزاك ربك بالاحسان احسانا



:((توئی آن امامی كه در روز قیامت به خاطر اطاعت از او از خدای مهربان ، امید آموزش داریم - كه در مورد امر دین آنچه را مشكل بود، برای ما روشن نمودی ، خداوند در برابر این احسان ، جزای نیك به تو بدهد)) (46)

معنی مشیت وارده



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(یونس بن عبدالرحمان ، از شاگردان حضرت رضا(ع ) بود، و در آن عصر بحث و بررسی درباره سرنوشت و اراده و مشیت و...، در میان دانشمندان رواج داشت ، معمای این امور برای یونس ، حل نشده بود، یونس ‍ می خواست این معما با بیان شیوای امام رضا(ع ) حل و روشن گردد، به محضر آن حضرت آمد و درباره امور پیش گفته ، سخن به میان آورد و توضیح خواست ) امام رضا(ع ) به او چنین فرمود:

((ای یونس ! عقیده ((قدربه )) (47) را نپذیر، زیرا عقیده آنها نه با گفتار اهل بهشت تطبیق می كند، و نا با گفتار دورخیان ، و نا با گفتار شیطان ، مطابقت دارد، زیرا (طبق آیه 43 سوره اعراف ) بهشتیان در بهشت گویند:

الحمد لله الذی هدانا لهذا و ماكنا لنهتدی لولا ان هدانا الله

:((سپاس ، مخصوص خداوندی است كه ما را به این (همه نعمتها) رهنمون شد، و اگر او ما را هدایت نكرده بود ما(به اینها) راه نمی یافتیم )).

دوزخیان (طبق آیه 106 مؤ منون ) در دوزخ می گویند:

((ربنا غلبت علینا شقوتنا و كنا قوما ضالین ))

:((پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد، و ما قوم گمراهی بودیم )).

و ابلیس (طبق آیه 39 حجر) گفت :

((رب بما اغویتنی ))

:((پروردگارا، به خاطر اینكه مرا گمراه ساختی ))

(بنابراین این هر سه گروه ، نیكی و بدی را به خدا نسبت می دهند، ولی قدریه به خودشان بر می گردانند.)

یونس :سوگند به خدا، من گفتار آنها (قدریه ) را قبول ندارم ، بلكه عقیده ام این است كه : ((چیزی پدید نیاید مگر آنچه را خدا بخواهد و اراده و مقدر و حكم نماید.))

امام رضا: ای یونس ! این گونه نیست ... (بلكه خواست خدا این است كه انسان نیز در كارهایش مختار باشد) آیا می دانی ((مشیت )) (خواست خدا) یعنی چه ؟

یونس : ((نه )).

امام رضا: خواست خدا، یاد نخستین (لوح محفوظ) است ، آیا می دانی ((اراده )) چیست ؟

یونس : ((نه )).

امام رضا: اراده ، تصمیم بر آنچه می خواهد، می باشد آیا می دانی ((قدر)) یعنی چه ؟

یونس : ((نه )).

امام رضا: ((قدر))، همان اندازه گیری و مرزبندی است ، مانند مدت عمر زندگی ، و هنگام مرگ ، سپس فرمود: منظور از حكم (قضاء) محكم ساختن و عینیت بخشیدن است .

یونس (كه از بیانات روشن امام رضا(ع ) قانع و خشنود و شیفته آن حضرت شده بود) اجازه طلبید كه سر مقدس امام را ببوسد، و در این حال عرض ‍ كرد:

فتحت لی شیئا كنت عنه فی غفله

:((گره مطلب مشكل را بروی من گشودی كه من از آن ناآگاه بودم ))(48)



سخن حق از زبان بیگانه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر امام صادق (ع ) بود، اسماعیل بن جابرمی گوید: به مسجد النبی در مدینه رفتم ، دیدم در آنجا مردی ناطق نشسته سخن می گفت و جمعی گفتار او را گوش می كردند، او درباره ((قدر)) صحبت می كرد (یعنی درباره تفویض كه عقیده اش بود، سخن می گفت كه خدا همه اختیارات را به بشر داده و سلطه اش را از بشر برداشته است ) .

در آنجا بین من و او چنین گفتگو شد:

اسماعیل : ای آقا! اجازه است از تو سؤ الی كنم ؟

ناطق : بپرس .

اسماعیل : آیا در سراسر ملك خدا چیزی وجود دارد كه بدون اراده خدا پدید آید؟

ناطق ، مدتی طولانی سر در گریبان فرو برد و سپس سربلند كرد و گفت :((اگر بگویم در ملك خدا چیزی وجود دارد كه بدون اراده خدا به وجود آمده ، معنای سخن این است كه خدا مغلوب (در مورد آن چیز) گردد، و اگر بگویم : در ملك او جز آنچه او اراده كرده ، چیزی وجود ندارد (معنایش این است كه كارهای انسان نیز بر اساس اراده اجباری او بوده و در نتیجه ) انجام گناهان را برای تو روا دانسته ام (زیرا آنها را به خدا نسبت داده ام نه به تو).

اسماعیل می گوید: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و ماجرای گفتگوی خودم با آن ((قدری مذهب )) را بیان كردم ، و سخن او را نقل نمودم .



مذهب حق



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حمزة بن حمران می گوید: نزد امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم : ((درباره استطاعت (اختیار و توانائی به انجام كاری یا ترك آن ) سؤ ال كردم ، پاسخ مرا نداد، بار دیگر به حضورش رفتم و عرض كردم : ((در مورد استطاعت ، مطلبی به قلبم راه یافته ، كه جز آنچه از شما بشنوم ، آن مطلب در قلبم بیرون نمی رود)).

امام : آنچه در دلت هست به تو زیان نمی رساند.

حمزه : ((من عقیده دارم خداوند بندگانش را به چیزی كه اختیار و توان انجام یا ترك آن را ندارند، تكلیف نمی كند، و همچنین به چیزی كه طاقتش ‍ را ندارند، امر و نهی نمی نماید، و معتقدم كه بندگان جز به اراده و خواست و قضا و قدر خدا، انجام ندهند)).

امام : آن مذهبی كه من و پدرانم ، آن را پذیرفته ایم ، همین است )).(49)



انسان بی نیاز كیست ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از اصحاب امام صادق (ع ) كه همواره به خدمت آن حضرت می رسید، مدتی غایب شد، روزی یكی از آشنایان او به حضور امام صادق (ع ) آمد، امام از پرسید: ((فلانی كجاست ؟ حالش چطور است ؟)).

او در پاسخ به امام صادق (ع ) به گونه ای پاسخ داد كه گمان كرد، امام از وضع مالی آن شخص پرسیده است .

امام صادق (ع ) پرسید: دینش چگونه است ؟

او در پاسخ گفت : ((دینش به گونه ای است كه شما دوست داری )).

امام صادق (ع ) فرمود: هو والله الغنی : ((سوگند به خدا، او غنی و بی نیاز است )). (50)



نوشتن ((ان شاء الله )) در نامه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی امام صادق (ع ) به خدمتكاران دستور داد، برای كاری نامه ای بنویسند، آن نامه نوشته شد و آن را به نظر آن حضرت رساندند، حضرت آن را نامه خواند، دید در آن ((انشا الله )) (بخواست خدا) نوشته نشده است .

به تنظیم كنندگان نامه ، فرمود: ((چگونه امید دارند كه مطلب این نامه به پایان برسد و نتیجه بخش باشد، با اینكه در آن ((ان شاء الله )) ننوشته اید، نامه را با دقت بنگرید، در هر جای آن كه ((ان شاء الله )) نوشته نشده ، ان شاء الله بنویسید. (51)



فضل و لطف وسیع خدا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جمعی از فقیرهای مدینه به حضور رسول خدا(ص ) آمدند و گفتند: ای رسول خدا! ثروتمندان با ثروت خود بردگان را آزاد می كنند و به ثوابش ‍ می رسند، ما برای چنین كاری توان مالی نداریم ، آنها برای انجام حج ، سفر می كنند، ما به خاطر نداشتن توان مالی از آن محروم هستیم ، آنها صدقه می دهند، ما چیزی نداریم كه صدقه بدهیم و به ثوابش برسیم ، آنها اموال خود رادر راه جهاد مصرف می كنند و به ثوابش می رسند، چنین كاری از عهده ما بر نمی آید و به آن ثوابها نمی رسیم ، پس چه كنیم ؟

پیامبر(ص ) فرمود: ((اگر كسی صد بار تكبیر (الله اكبر) بگوید بهتر از آزاد كردن صد برده است ، و اگر كسی صدبار تسبیح (سبحان الله ) بگوید، بهتر از راندن صد شتر (برای قربانی در حج ) است ، و اگر كسی صد بار حمد (الحمد الله ) بگوید، بهتر از فرستادن صد اسب با زین و دهنه و سوار آن (برای جهاد) در راه خدا است ، و كسی كه صد بار ((لا اله الا الله )) بگوید در آن روز از نظر عمل بهترین انسانها - جز كسی كه زیادتر گفته باشد- می باشد)).

امام صادق (ع ) فرمود: این خبر، به ثروتمندان رسیده و همین دستور آن حضرت را انجام دادند.

فقراء به حضور پیامبر(ص ) باز گشتند، و عرض كردند: ((این دستور شما را ثروتمندان شنیدید و انجام می دهند)) (و هر دو ثواب را می برند).

رسول خدا (ص ) فرمود:

((ذلك فضل الله یؤ تیه من یشاء))

:((این فضل خداست كه به هر كه خواهد بدهد)) (مائده - 54)(52)



ارزش و پاداش ذكر خدا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

رسول خدا(ص ) از كنار باغی عبور می كرد، دید كشاورزی ، در باغ خود درخت می كارد، نزد او ایستاد و فرمود:

((آیا تو را راهنمائی نكنم به كاشتن درختی كه ریشه اش استوار، و میوه هایش زودرس ، و جالبتر و بادوام تر است ؟))

كشاورز: آری ، ای رسول خدا مرا به چنان درختی راهنمائی كن .

پیامبر: هنگام صبح و شام بگو: ((سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر)).

اگر این ذكر را (با شرائط و خلوص ) بگویی ، برای هر بار آن ، خداوند ده درخت در بهشت كه هر درختش دارای میوه های گوناگون است ، برای تو آماده می كند و آن ذكرها(و یا آن درختها) برای تو ((باقیات صالحات )) هستند.

كشاورز كه بر اثر بیانات پرشور پیامبر(ص )، شیفته مقامات اخروی شده بود، به آن حضرت عرض كرد: ((ای رسول خدا! تو را گواه می گیرم كه این باغم ، صدقه قبض شده (وقف لازم ) بر فقرای مسلمانانی كه استحقاق دارند، باشد، خداوند این آیات قرآن را در این مورد نازل كرد:

((فاما من اعطی واتقی - و صدق بالحسنی - فسنیسره للیسری ))

:((اما آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند، و پرهیزكاری را پیشه خود سازدو جزای نیك الهی را تصدیق كند - ما او را در مسیر آسانی (به سوی بهشت جاویدان ) هدایت می كنیم )) (سوره لیل آیه 5 تا 7). (53)



نتیجه نافرجام امید به غیر خدا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حسین بن علوان می گوید: در مجلسی برای كسب علم و دانش نشسته بودیم ، و هزینه سفر من تمام شده بود، یكی از دوستان گفت : ((به چه كسی امید داری ؟)).

گفتم : ((به فلانی )).

گفت : بنابراین ، سوگند به خدا به امید و آرزویت نمی رسی .

گفتم : چرا؟

گفت : امام صادق (ع ) فرمود: در یكی از كتابهای (آسمانی ) خوانده ام : خداوند می فرماید:

((سوگنسد به عزت و جلال و مقام ارجمندم كه رشته آرزوی هر كسی را كه به غیر من ، امیدوار گردد، قطع می كنم ، و لباش خواری را در نزد مردم برقامت او می پوشانم ، و او را از مقام تقرب خود و از فضل و كرمم ، دور می سازم ، آیا او در گرفتاری ها به غیر من دل می بندد، با اینكه گرفتاری ها و رفع آنها در دست من است ؟، آیا او در فكر خود، در خانه غیر مرا می كوبد، با اینكه كلید همه درهای بسته نزد من است ، و در خانه ام به روی همه باز می باشد... (54)


كافي ، ج 1، كتاب العقل و الجهل ، حديث 2، ص 10.

8- همان ، حديث 18، ص 24، ج 1.

9- باب التفكر، حديث 2، ص 54 - ج 2.

10-همان ، حديث 19، ص 24، ج 1.

11- همان ، حديث ص 24، ج 1.

12- همان ، حديث 27، ص 26، ج 1.

13- همان ، حديث 10، ص 12، ج 1.

14- صفة العلم و فضله ، حديث 1، ص 32، ج 1.

15- باب استعمال العلم ، حديث 4، ص 44، ج 1.

16- كتاب فضل العلم - باب النوادر، حديث 4، ص 48، ج 1.

17- همان ، حديث 10، ص 50، ج 1.

18- باب نادرفيه ، ذكر الغيب ، حديث 2، ص 257، ص 1.

19- باب الاخذ بالسنه و شواهد الكتاب ، حديث 8 ،ص 70، ج 1.

20-باب اختلاف الحديث ، حديث 10، ص 67 - ج 1.(اين حديث به عنوان ((مقبوله عمر بن حنظله (مورد قبول اصحال و علماء) معروف است و وسائل الشعيه ، ج 8 ،ص 98 آمده است .

21- باب البدع و الراءي و المقائيس ، حديث 13، ص 57، ج 1.

22- همان ، حديث 20، ص 58، ج 1.

23- باب وحدت العالم و اثباة المحدث ، حديث 1، ص 72 - 73، ج 1.

24- همان ، حديث 2، ص 72، تا 74، ج 1.

25- همان مدرك ، ص 76، 77، ج 1.

26-باب حدوث العالم ، حديث 2، ص 77، ج 1.

27- همان ، حديث 2، ص 78، ج 1.

28- همان مدرك

29- بايد توجه داشت كه قدرت خدا بر چيزي محال تعلق نمي گيرد، ولي امام در پاسخ خود با اين پاسخ خواسته ، عوام را قانع كند، مانند اينكه : كسي مي گويد: آيا انسان مي تواند به هوا بپرد، جواب دهيم كه انسان مي تواند هواپيما بسازد و بر هواپيما سوار شود و پرواز كند، امام با ذكر مثال عدسي چشم ، مي خواهد بفرمايد: اگر مي خواهي قدرت خدا را بفهمي از اين راه بفهم ، نه با مثال غير منقول گنجاندن دنيا در درون تخم مرغ يا مي خواهد بفرمايد: اگر انعكاس دادن همه جهان در ميان تخم مرغ باشد، چنين كاري محال نيست و خدا بر آن قادر است ، و گرنه محال است و قدرت خدا بر چيز محال تعلق نمي گيرد، مانند اينكه بگوئيم آيا خدا قادر است كه دو دوتا را پنج كند، چنين سؤ الي غلط است .

30- همان ، حديث 4، ص 79 و 80، ج 1.

31- زيرا فرض اختلاف آن دو، از هر جهت ، فرض غلط است ، زيرا دو چيز ولو در يك جهت ، مانند وجود و هستي ، باهم اتفاق دارند.

32- همان مدرك ، حديث 5، ص 80، 81- ج 1.- با تلخيص و توضيح و نقل به معني از نگارنده .

33- همان مدرك ، حديث 6، ص 83،84، ج 1.

34-باب مايحب من ذكر الله ... حديث 4، ص 496 - ج 2.

35- باب الكون و المكان ، حديث 2، ص 88، ج 1.

36- باب معاني الاسماء... حديث 8، ص 117، ج 1.

37- باب جوامع التوحيد - باب النوادر، حديث 1، ص 143، ج 1.

38- باب الاراده انها من صفات الفعل ، حديث 5، ص 110، ج 1.

39- در بعضي از عبارات ((سبحت )) با حاء جيمي آمده است .

40- باب في ابطال الرويه ، حديث 1، ص 95، 96- ج 1.

41- باب العرش و الكرسي - حديث 2، ص 130 - 131، ج 1.

42- همان ، حديث 5، ص 7)) ج 1.

43- همان ، حديث 6، ص 8 9، ج 1.

44- باب النهي عن الجسم و الصوره ، حديث 6،ص 106، ج 1.- در مورد اينكه آيا هشام ، چنين عقيده اي داشته ، روشن نيست زيرا:

1- يونس ، راوي روايت فوق از افراد مغرض و غالي بوده است 2- شايد هشام قبل از پيوستنش به مكتب تشيع ، چنين عقيده اي داشته است 3- به گفته عالم بزرگ سيد مرتضي (ره ) روا است كه هشام اين سخن را از باب الزام خصم و متقاعد كردن مخالف مذهب گفته است (تنقيح المقال ، ج 3 ص 297 - قاموس الرجال ، ج 9، ص 225).

45-باب الحركة و الانتقال ، حديث 10، ص 128، ج 1.

46- باب الجبروالقدر، حديث يك ، ص 155، 156، ج 1.

47- منظور از ((قدريه )) در اينجا كساني هستند كه مي گفتند: خدا همه امور را به بشر تفويض ‍ كرد و واگذاشته ، و سلطه خود را از بشر برداشته است .

48-همان ، حديث 4، ص 157، 158، ج 1.

49- باب الاستطاعة ، حديث 4، ص 162، ج 1.

50- باب سلامة الدين حديث 4، ص 216 - ج 2.

51- باب التكاتب ، حديث 4، ص 671- ج 2.

52- باب التسبيح و التهليل و التكبير، حديث 1، ص 505- ج 2.

53- همان ، حديث 4،ص 504، ج 2(در مورد آيات فوق ، شاءن نزولهاي ديگري نيز نقل كرده اند).

54- باب التويض الي الله ... حديث 7، ص 66- ج 2.